همهچيز آماده بود براي ورود عضو كوچك و جديد خانواده. دل توي دل هيچكس نبود. بار و بنه و وسايل نوزاد در راه را جمع كرد تا از خانه مادربزرگ به خانه خودشان ببرد و بچيند. روزهاي پاياني 9ماه بارداري و چشم انتظاري بود. دائم با خود فكر ميكرد به لحظات پاياني نزديك ميشود اما اين لحظات خبر از وصال نداشت بلكه نشان از آسمانيشدن داشت. انسيه رمضاني ليسانس روانشناسي و از پرستاران بيمارستان ارتش كه بارها فعل ايثار و از خودگذشتن را صرف كرده بود پس از مرگش راهي متفاوت را پيمود. پيكر اين بانوي سپيدپوش كه در زمان حيات با دستان خود به بيماران زندگي دوباره ميبخشيد و دردهاي آنان را التيام ميداد، پس از مرگ نيز به بيماران زندگي دوباره بخشيد، تا عطر ايثار و گذشت در كوچهپس كوچههاي شهرش قائمشهر بپيچد.
- سكانس اول
روايت مادر
روي تخت بيمارستان نفس ميكشيد، با دستگاه؛ زنده بود ولي هيچ اميدي به بيدارشدنش نبود. عاشق كمككردن به مردم بود. زندگياش خدمت بود؛ به مردم، به بيماران. تنها 26بهار از عمرش را در كنارمان بود اما هر چه بود مهرباني بود و كمك. شاد و سرزنده بود. لبخند از لبانش دور نميشد. پشتكارش مثالزدني بود. آرزوهاي بزرگي داشت. اول دبيرستان براي بهياري امتحان داد. قبول شد و آمد تهران. 4سال درس خواند و بعد تقسيم شدند نوشهر. آنجا با همسرش آشنا شد و خيلي زود ازدواج كرد. خيلي باهوش بود. با اينكه زود ازدواج كرد اما از درسخواندن دست نكشيد حتي در دوران بارداري هم درس ميخواند و ليسانس روانشناسي گرفت. به آيندهاش خيلي اميدوار بود هميشه ميگفت ميخواهم آنقدر درسبخوانم و پيشرفت كنم كه مشاور وزير بهداشت بشوم. آرزويي كه بر دلش ماند. محال بود كاري از دستش بربيايد و انجام ندهد. قدمي برنميداشت مگر اينكه خدمت باشد به مردم. هيچوقت كسي را نميرنجاند و حواسش به همه بود. ميگفت آدم تا زنده است بايد تلاش كند و مفيد باشد. كدبانو بود و از خانوادهاش كم نميگذاشت. محال بود نمازش را نخواند، بهشدت معتقد و پايبند بود و براي همين فكر ميكنم تقديري چنين خوب برايش رقم خورد. باورم نميشد آنكه گوشه تخت افتاده و اينگونه نفس ميكشد دختر شاداب من است كه براي آمدن فرزندش لحظهشماري ميكرد. باورم نميشد تسليم مرگ شود. انسيه هرگز كم نميآورد، هر جايي به بنبست ميخورد راهي ديگر براي خودش پيدا ميكرد. بعد از ازدواجش و حتي بعد از به دنياآوردن فرزند اولش تلاشش بيشتر شده بود. با اينكه از ما دور شده بود و بهدليل شغل همسرش به سيرجان منتقل شده بودند اما همچنان درس ميخواند و كار ميكرد. 2ماه آخر باردارياش آمد پيش ما. بارداري سختي داشت. مرخصي گرفت. ميگفت ميخواهم روزهاي آخر بارداري كنار شما باشم. انگار ميدانست روزهاي آخر با ما بودن است. هزاران حسرت را بر دلمان گذاشت. حال و روزش خيلي خوب بود. خيلي شوق داشت. خيلي چشم انتظار نوزادش بود. شور و حال خاصي داشت. هر2هفته يكبار هم همسرش ميآمد و بهشان سر ميزد.
- سكانس دوم
روايت اتفاق
ظهر ناهار را كه خوردند وسايلشان را جمع كرد. ميخواست در شهر خودشان زايمان كند. اصراري به ماندنش نكردم، برنامهريزي كرده بوديم كه زمان زايمان ما كنارش باشيم اما هرگز تصورش را هم نميكرد كه داغ ديدنش به دلمان بماند. ساعت4:30 بود كه تلفن خانه زنگ خورد. همسرش بود. گفت در جاده كاشان تصادف كرديم. نميدانم با چه حالي اما خودمان را به بيمارستان رسانديم. در جاده كاميون مقابلشان پيچيده بود و چپ كرده بود. دخترم در اتاق عمل بود. ميخواستند فرزند پسرش را نجات دهند. خودش ضربه مغزي شده بود. به كما رفت. بچه اما به دنيا آمد 3روز ماند و او هم به مادرش پيوست.
- سكانس سوم
روايت پدر
سعدي رمضاني پدر مرحومه انسيه رمضاني كه از يادگاران دوران 8سال دفاعمقدس و جانباز 30درصد است در روايت اهداي عضو فرزندش ميگويد: بعد از تصادف، از طرف پزشكان به ما اعلام شد كه ديگر اميدي به بازگشت دخترم به زندگي نيست، در بيمارستان با ما جلسهاي گذاشتند. همان چيزي كه در ذهنم بود را گفتند. حرفشان اهداي عضو بود. برايمان خيلي سخت بود كه چنين موضوعي را قبول كنيم اما واقعيت تلخ رخ داده بود و ما كاري نميتوانستيم كنيم جز تحمل. وقتي فهميديم كه فرزندمان ديگر نميتواند به زندگي برگردد تصميم گرفتيم اعضاي بدنش را هديه كنيم. بعد از انجام كارهاي قانوني، تمامي اعضاي بدن دخترم كه قابل پيوند بود از پيكرش جدا شد تا در اختيار بيماران قرار گيرد. با خودمان فكر كرديم كسي كه هميشه قدمش را به خير و براي كمك برداشته بايد مرگي متفاوت داشته باشد. انگار همهچيز از قبل مرتب شده بود. او روزهاي بسياري از زندگياش را با فداكاري سپري كرده بود. در تمام زندگياش ايثار و گذشت جاري بود و انگار تنها چيزي كه برايش تاريخ انقضا نداشت همين بخشش و فداكاري بود. وقتي خودش قدم در اين راه گذاشته بود ما چهكاره بوديم كه نبخشيم. امضا كرديم تا راهش ادامه داشته باشد. فكر ميكنم اگر اعضاي بدن دخترم اهدا نميشد و همينطور به خاك سپرده ميشد اينگونه آرام نبودم. ما درد دوري را با اين موضوع تحمل ميكنيم.
- سكانس چهارم
روايت همسر
محمود موسوي، همسر مرحومه انسيه رمضاني به سختي همراهمان شد؛ با بغض و اندوهي كه كلام را ياري نميداد. ميگويد: در يك زمان كوتاه زندگيام آوار شد و دنياي من و پسر 6سالهام تيره و تار شد. انسيه رفت و با رفتنش زندگيام را برد. عشق، آرامش، هرآنچه كه داشتم. او يك فرشته بود در كالبد انسان. با هيچ واژهاي نميتوانم توصيفش كنم جز اينكه فرشته بود و جايش انگار روي زمين نبود. او نخواست كه بماند، خواست كه آسماني شود اما چگونه بايد با اين درد كنار آمد، در واژه نميآيد. توصيف زني كه در تمام سالهاي زندگي يكبار از او ناراحتي نديدم سخت است. او كه هميشه و همهجا مهربانياش زبانزد بود. تنها همسر نبود، همراه و همدل و باعث آرامشم بود. صبحها زود بيدار ميشد، صبحانه را آماده ميكرد و پسرمان را به مهد كودك ميبرد و سر كار ميرفت. ظهر دوباره فرزندم را از مهد تحويل ميگرفت، به خانه ميآمد و تا ساعت2 منتظر ميماند تا به خانه بيايم و با هم ناهار بخوريم. بعد از آن هم همچنان استراحت نميكرد و حتي مراقب بود كه سرو صدايي ايجاد نشود تا من بتوانم استراحت كنم. تنور خانهام هميشه داغ بود. با اينكه درس ميخواند، كار ميكرد و همه مسئوليتهاي بچه بهعهدهاش بود اما هيچ وقت نارضايتي نداشت و لبخند از لبانش دور نميشد. براي همين ميگويم كه من فرشتهاي را از دست دادم كه هيچگاه برايش جايگزيني نيست و نخواهد آمد.
- سكانس پنجم
اهداي زندگي
همسر اين بانوي زندگيآفرين درباره چگونگي اهداي اعضاي بدن همسرش ميگويد: فضاي بيمارستان برايم خيلي آرام بود. سكوت عجيبي حاكم بود. به اتاق انتهاي سالن كه وارد ميشدي استرس، همه آن آرامش را از بين ميبرد. من حالا در شرايطي بودم كه بايد تصميم بزرگ و خاصي ميگرفتم. صداي همسرم در گوشم طنين ميانداخت كه چقدر چشم انتظار فرزندم بود. نميتوانستم قدمهايم را محكم بردارم. سخت بود اما نبايد زمين ميخوردم. كار خيلي سختي بود. در هيچ كلمهاي نميگنجد. بهخصوص اينكه همسرم درماه نهم بارداري بود. با همه صبورياي كه داشت، خيلي در زمان بارداري اذيت شده بود. پس از تصادف و اعلام اينكه مرگ مغزي شده است نوزاد را با انجام عمل جراحي سزارين به دنيا آوردند اما متأسفانه پس از گذشت 3روز نوزاد هم به مادرش پيوست. واقعيت اين است كه قبول اهداي عضو برايم خيلي سخت بود و من آخرين نفري بودم كه پاي برگهها را امضا كردم. نميخواستم باور و قبول كنم كه انسيه ديگر نفس نميكشد. اما واقعيت چيز ديگري بود و من بايد ميپذيرفتم كه همسرم ديگر در ميان ما نيست. به همين دليل پس از اطلاع كامل از مرگ مغزي، قلب، كليهها و كبد و ساير نسوج قابل پيوندش در بيمارستان امامخميني(ره) تهران به بيماراني كه در انتظار اهداي عضو بودند، پيوند زده شد و من براي هميشه همسري را از دست دادم كه هنوز هم برايم باوركردني نيست. هنوز هم مانند يك خواب وحشتناك است و هر روز آرزو ميكنم كه كسي من را از خواب بيدار كند. خدا را شكر كه با اهداي بدن همسرم خيليها نجات پيدا كردند و اين خود باعث آرامش من و فرزندم و خانوادهاش است. اما واقعيت اين است كه من هرگز چنين تقديري را براي همسرم نميديدم. چندوقت پيش در تلويزيون با هم برنامهاي ديديم و خانوادهاي را نشان دادند كه اهداي عضو كرده بودند. به همسرم گفتم اگر براي من اتفاقي افتاد شما هم همين كار را انجام بدهيد. با خودم خيلي كلنجار رفتم، با خودم ميگفتم من اين كار را براي خودم ميخواستم، نه او. به حرفي كه زده بودم فكر ميكردم، به تقديري كه در انتظار همسرم بود. با خودم ميگفتم بدنش را اهدا كنم و رضايت دهم دستگاهها را بردارند، دلم چه ميشود؟ با پسرم چه كنم؟ گاهي گرفتن برخي تصميمها در زندگي خيلي سخت است و در حرفزدن نميگنجد و من متأسفانه اين شرايط را تجربه كردم. ميدانم كه روح همسرم در آرامش است، او راهي را رفت كه از خيلي سال پيش، قدم در آن گذاشته بود. خدمت به مردم و بزرگبودن در وجودش بود و جاودانه شد.
- كمپين# من- حامي- اهداي-عضو- هستم
اهداي عضو يك رفتار انساني و خيرخواهانه است كه ميتواند به بسياري از انسانهاي دردمند زندگي دوبارهاي ببخشد. اين رفتار پسنديده زماني همهگير ميشود و گسترش مييابد كه جامعه به درك و باور درستي راجع به اين موضوع برسد. مردم جامعه ما بايد دادههاي اطلاعاتي درست درباره اين قضيه دريافت كنند تا بتوانند در دوراهي بخشش و بيتفاوتي تصميم درستي بگيرند. بايد بدانيم كه اهداي عضو بيماران مرگ مغزي يعني دادن فرصت زندگي دوبارهاي به انسانهاي ديگر و اين همان معجزه خداوند است كه شامل هركسي نميشود. اگر شما هم با خواندن اين گزارش به اين فكر افتادهايد كه سهمي در اين ايثار داشته باشيد ميتوانيد به كمپين «من حامي اهداي عضو هستم» بپيونديد. اين كمپيني است كه با هدف بالابردن سطح آگاهي عمومي و دانش مردم و فرهنگسازي اهداي عضو و زندگيبخشيدن به بيماران ليست انتظار و تجليل و تكريم از كار خانوادههاي بزرگ اهداكننده توسط واحد فراهمآوري اعضاي پيوندي و نسوج دانشگاه علومپزشكي شهيدبهشتي از اول آبان ماه امسال با استقبال خوب مردمي و با مشاركت هنرمندان در كشور آغاز شده است. داوطلبان اهداي عضو عكس كارتها، طرحها و دل نوشتههاي خود را را در شبكههاي اجتماعي (اينستاگرام، كانالهاي تلگرام) انتشار ميدهند و صفحه ehda. ir را تگ ميكنند و از هشتگ #من- حامي- اهداي- عضو- هستم در متنهايشان استفاده ميكنند. با شروع بهكار اين كمپين تعدادي از هنرمندان، شعرا و نويسندگان و ورزشكاران به آن پيوستهاند تا به فرهنگسازي اين كار خير كمك كنند. به اميد آنكه هيچ بيمار ليست انتظار بهدليل نرسيدن عضو پيوندي جان خود را از دست ندهد.
- چگونه كارت اهداي عضو بگيريم
اگر كسي ميخواهد اعضاي بدنش پس از مرگ مغزي به بيماران نيازمند اعضا، اهدا شود، ميتواند با مراجعه به پايگاه ehda. ir فرم ثبتنام را دريافت و پر كند. در اين سايت به بخش دريافت كارت وارد شويد و اطلاعات و مشخصات هويتي خود ازجمله نام و نام خانوادگي، نام پدر، جنسيت، شماره شناسنامه و كد ملي، محل تولد، نشاني، شماره تماس و كدپستي محل سكونت را در اين فرم تكميل كنيد.
پس از پايان فرايند ثبتنام و تأييد نهايي فرم تكميلشده اطلاعات شما توسط واحد فراهمآوري اعضا، تصوير كارت اهداي عضو به همراه كد رهگيري نشان داده ميشود. با پرينت اين كارت، براي دريافت كارت اصلي اهداي عضو به همراه كد رهگيري ثبتنام به يكي از شعب بانك ملي مراجعه كنيد و با ارائه مبلغ 2هزارتومان كارت اهداي عضو خود را كه شبيه كارتهاي بانكي است و بهصورت آني صادر ميشود دريافت كنيد. ناگفته نماند تراكنشهاي بانكي را هم ميتوانيد با اين كارتها انجام دهيد.
- درباره مزيت كارتهاي اهداي عضو بدانيد
1- بهعنوان عابر بانك قابل استفاده است.
2- برخي از دوستان مايل به داشتن كارت فيزيكي اهدا هستند كه در اين طرح، اين مورد نيز درنظر گرفته شده است، عابر بانكها با عنوان پيوند كارت صادر ميشوند.
3- بهنحوي با استفاده از اين كارت باعث گسترش فرهنگ اهداي عضو، اهداي زندگي خواهيد بود (حامي اهداي عضو)؛ براي مثال با استفاده از اين كارت در مراكز خريد و... احتمال ايجاد سؤال در مورد پيوند كارت (بهدليل شكل متفاوت) ميشود كه با توضيحات شما در اين مورد، فرهنگ اهدا در سراسر كشور نهادينه خواهد شد.
4- دريافت كارت اهداي عضو هيچگونه هزينهاي ندارد. تنها از كساني كه تمايل به دريافت پيوند كارت بانك ملي دارند، مبلغ كمي (مانند ديگر كارتهاي بانكي) جهت صدور كارت از طرف بانك دريافت ميشود.
- ايثاري از جنس پرستاري
سميه تفكري، پرستار 33ساله بيمارستان حضرت وليعصر(عج) بافق يكي ديگر از پرستاران ايثارگر بود كه با اهداي اعضايش جاني دوباره به كالبد بيجان همميهنانش بخشيد.
اهداي اعضاي بدن پرستار داوطلب جمعيت هلالاحمر، زندهياد سميه تفكري، پرستار ٣٣ساله بيمارستان حضرت وليعصر(عج) بافق، پس از مرگ مغزي به بيماران نيازمند ادامه راهي بود كه اين عضو جوان بيش از يك دهه در كنار خانواده جمعيت هلالاحمر پيموده بود. اعضاي بدن اين پرستار كه بهدنبال مرگ مغزي به وسيله اورژانس هوايي به بيمارستان منتقل شده بود، ساعت يك بامداد 27 ديماه سالجاري به بيماران نيازمند پيوند، اهدا شد. وي دانشجوي مقطع كارشناسي ارشد رشته پرستاري بود و از نزديك با تلخي انتظار بيماران پيوندي آشنا بود و با اهداي اعضايش حياتبخش بيماراني ديگر شد. با اين اقدام خداپسندانه و رضايت خانواده بيستوسومين عمل پيوند استان يزد بهوقوع پيوست.
- زندهكردنتمام مردم
علي باقري، پرستار ايلامي يكي ديگر از پرستاراني بود كه در حركتي خداپسندانه با اهداي اعضاي بدن فرزندش جان 3 بيمار را نجات داد.
اعضاي بدن اين جوان ۱۶ ساله توسط پدرش كه خود پرستار بخش ICUبيمارستان امام خميني(ره) شهرايلام است، اهدا شد. با پيوند اعضاي بدن اين جوان 3 بيمار، حياتي دوباره يافتند. كبد اين جوان به بيماري ۱۷ ساله در بيمارستان نمازي شيراز و كليههاي وي به 2 مرد ۴۰ و ۵۲ ساله در بيمارستان مسيح دانشوري تهران پيوند زده شد. اين پرستار درخصوص اهداي عضو فرزندش گفت: فرزندم در اثر مرگ مغزي در ICU بيمارستان امام خميني(ره) شهر ايلام در كما بهسر ميبرد كه با رضايت من و همسرم براي اهداي عضو به تهران منتقل شد. علي باقري هدف از اهداي عضو فرزندش را رضاي خدا و مصداق آيه قرآنكريم «هركس يك نفر را زنده كند همانند اين است كه تمام مردم را زنده كرده است» ذكر كرد.
اين پرستار افزود: مدت ۱۶ سال سابقه خدمت در بيمارستان دارم كه 8سال از آن را در ICU سپري كردم و بارها شاهد مرگ دردناك جوانان و فرزندان دلبند خانوادهها بودهام.
باقري افزود: وقتي اين اتفاق براي فرزندم رخ داد، شرايط برايم خيلي سخت و دشوار و دردناك بود، ولي به ياد آلام و درد بيماراني افتادم كه سالهاي سال در بيمارستان با آنها زندگي ميكردم و به اين كار رضايت دادم.
نظر شما